وبگاه شخصی سعید هراسانی

این وبلاگ شخصی و تنها بیان کننده افکار، یادداشت ها و مقالات نویسنده می باشد

وبگاه شخصی سعید هراسانی

این وبلاگ شخصی و تنها بیان کننده افکار، یادداشت ها و مقالات نویسنده می باشد

وبگاه شخصی سعید هراسانی

سعید هراسانی
دانشجوی ارشد مطالعات توسعه دانشگاه تهران
saeid Harasani
Graduate student of Development Studies at university of Tehran
E.mail: saeid.harasani@yahoo.com
Good Luck

https://t.me/saeidharasani_ch

طبقه بندی موضوعی

لیبرالیسم: شرحی گذرا بر آزادی خواهی با تاکید بر فون هایک

سعید هراسانی | شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۱:۰۸ ق.ظ

اشاره: در شماره چهلم مهرنامه به مناسبت انتشار جلد سوم سگانه «قانون، قانون گذاری و آزادی» فردیش فون هایک، مصاحبه ای با موسی غنی نژاد اقتصاددان لیبرال و مترجم این اثر انجام شده است که در آن به شرح دیدگاه های هایک پرداخته است. به همین بهانه ما نیز به شرحی مختصر در باب هایک و در کل لیبرالیسم پرداخته ایم که قصد آن پردازش آرا و نظرات لیبرالیسم و نیز به صورت محسوس تری آرای فون هایک است. این مقاله در ادامه پروژه چپ/ راست، آزادی/برابری که در همین وبگاه پیگیری می شود، طرح شده است.

 

دوگانه آزادی و برابری، مهم ترین دوگانه ای است که فلسفه سیاسی و حتی عمل سیاسی را در جهان ما سازمان داده است. پروژه پردازش این دو مفهوم نیز مدت مدیدی است که در دستور کار فیلسوفان سیاسی ای چون بنتم، رالز، هایک، نوزیک، سندل، سن، آلتوسر و غیره قرار داشته است. همان طور که ذکر شد، ما نیز به بهانه مصاحبه مهرنامه با دکتر غنی نژاد در باب سگانه «قانون، قانون گذاری و آزادی» فردریش فون هایک، اولا به پردازش آرای نظریه پردازان لیبرال می پردازیم و ثانیا اختلاط مهم آزادیخواهی و سودگرایی هایک را مورد نظر قرار می دهیم. در این میان سعی می شود در جای خود از آرای سایر نظریه پردازان نیز استفاده شود، تا هم نقد ها را بشنویم و هم بهتر کنه مطلب را درک نماییم.

فون هایک از مشهور ترین نظریه پردازان لیبرال است که وی را به تعبیری « ته لیبرالیست ها» می شناسانند. غنی نژاد مدعی ناشناخته بودن هایک در ایران است، اما آنچه که من دیده ام، کسانی که در باب لیبرالیسم/ کاپیتالیسم/ سوسیالیسم/ مارکسیم، بحث می کنند، هم وی را می شناسند و هم بنا به دیدگاه نظری تخریب یا تقدیس می نمایند. البته به نوعی در ایران بیشتر میلتون فریدمن است که طرفدار سرمایه داری و آزادی خواهی شناخته می شود اما این به معنای ناشناخته بودن هایک، فیلسوف و نظریه پرداز آلمانی نیست.

نکته مهمی که قبل از آغاز بحث باید به آن اشاره کنم این است که هایک تنها بهانه ما برای این بحث است و بنابراین انتظار این نیست که هایک را بشناسانم، این مقاله بحثی در باب امتیاز های لیبرالیسم در مقابل هر نحله فکری دیگر است. اصول موضوعه لیبرال ها همانطور که از نامشان بر می آید آزادی است، آزادی ای که منشا آن و محل اثبات آن را مالکیت می دانند، البته این امر نیز به لاک باز میگردد که حق زیستن را اساسی ترین حق بشر و تمام ملزومات آن را نیز تابع آن در نظر می گیرد. با این حال این تنها یک بخش از تفکر منتسب به لیبرالیسم است، این نوع توجه به آزادی بنا به نظر سندل مشکلات اخلاقی به بار می آورد، یعنی اگر حق مالکیت را منشا آزادی بدانیم، آنگاه اگر کسی بخواهد خود را بکشد، اعضای بدن خود را معامله نماید، درگیر روابط همجنس خواهانه شود و یا هر چیز دیگر نمی توان جلوی وی را گرفت! بخش دیگر آزادی خواهان خود را وارث کانت می دانند، وی برای افراد در قبال آزادی مسئولیت بیشتری در نظر می گیرد، وی محدودیت های زیادی برای بشر می گمارد که می توان آن را کرامت انسانی خواند. کانت برای اثبات سخنان خود به ماورای طبیعه ارجاع نمی دهد، ساده آن که وی نمی گوید شما حق ندارید جان خود را بگیرید، چون خدا نمی خواهد، وی میگوید شما نمی توانید جان خود را بگیرید چون کرامت انسانی را زیر پا میگذارید. در واقع وی رسالتی را در نظر می گیرد که همانا رشد و تکامل کرامت انسانی است و همین مبنا برای آزادی انسان ها در رشد و پرورش استعداد های شخصی مد نظر گرفته می شود.

لیبرال ها چه در دسته اول بگنجند، چه در دسته دوم، مهم ترین خط قرمز آنان مالکیت است، در واقع همانطور که در یادداشت های پیشین هم اشاره کردم، اگر شخصی بر مایملک خود کنترل نداشته باشد، چگونه می تواند بر سایر امور غیر مادی کنترل داشته باشد. با این حال در پس مالکیت همان موضوع آزادی نهفته است. بحث آزادی نیز خود مناقشه برانگیز است، لیبرالیسم کلاسیک آزادی را مفهومی منفی (سلبی) در نظر می گرفت، یعنی آزادی مساوی بود با عدم دخالت در حریم خصوصی شخص، عدم تصرف مایملک شخص، وجود نداشتن اجبار درباره شخص و سلسله گذاره های سلبی که آزادی را مساوی با نبودن برخی آیتم ها در نظر می گرفتند. با این حال هر چه جلوتر رفتیم و بخصوص در رابطه با لیبرال های اجتماعی آزادی مفهومی مثبت و مبنایی ایجابی تر پیدا کرد، آزادی حق خوب زیستن، حق توانایی استفاده از مواهب و ساده آنکه حق انسانی زیستن در نظر گرفته شد که آموزش، بهداشت، مسکن مناسب و غیره به آن اضافه شد. هایک بی محابا خود را در دیدگاه اول می­شناساند و اینگونه استدلال می کند که عدالت و بهتر آنکه بگویم حق در مقابل ظلم مطرح می شود، زمانی که به شما حق آموزش مناسب داده می شود، شما می توانید در صورت عدم تحقق این حق به دادگاهی شکایت کنید، اصلا خاصیت حق همین است، حال دو اشکال پیش می آید، اول آنکه منظور از مناسب در اینجا چیست و چه کسی تعیین می کند و جدای از این اصلا می شود شخصی برای عدم برخورداری از آموزش مناسب به دادگاهی اقامه دعوا کند.

عده دیگری به نحو دیگر استدلال می کنند. برفرض ما بپذیریم که حق آموزش برای اشخاص محفوظ است، بنابراین باید نهادی مسئول آن شود تا اولا به استیفای آن بپردازد و ثانیا در صورت مشکل اشخاص علیه آن نهاد اقامه دعوا کنند و فرض می کنیم، دولت این مسئولیت را بپذیرد، مشکل بزرگی در اینجا پدید می آید، آموزش همگانی نیاز به تامین اعتبار دارد و دولت از مالیاتی که مردم سخاوتمندانه تقدیم دولت می کنند تامین اعتبار می شود، آیا ما می توانیم از پولی که مردم تحت عنوان مالیات پرداخت می کنند برای محقق ساختن حق آموزش افراد استفاده کنیم. بگذارید ساده تر به مطلب بپردازم، اگر هزینه آموزش مناسب از آسمان می آمد و برای آن نیاز به تامین اعتبار از جیب سایر اشخاص نبود، می توانستیم براحتی این حق را برای آحاد جامعه در نظر بگیریم، اما متاستفانه اینچنین نیست و ما باید از جیب مردم خرج کنیم، ایا همه مردم راضی به انجام این کار هستند؟؟؟ در اینجا از دو جهت پای جان رالز به بازی باز می شود. مشکل اول این بود که ما برای تحقق حق آموزش باید از جیب مردم خرج کنیم، یعنی به مالکیت مردم تجاوز کنیم تا بتوانیم حقی را پاسخ بگوییم. رالز می گوید نمی توانیم تمام آنچه تحت عنوان مایملک افراد شناخته می شود را تماما حق آنان دانسته و متعلق به آنان بدانیم. برای مثال فرض کنید آیا واقعا حق شهاب حسینی است که برای بازی در یک فیلم 500 میلیون تومان دریافت کند؟ پاسخ لیبرال ها آری است! این مثال بخصوص در کشوری معنا پیدا می کند که سینمای آن دولتی نیست و تماما در بازار آزاد تهیه می شود. به عبارتی اگر فرض کنیم که هزینه یک فیلم از پول بلیط افرادی که آن را می بینند تهیه می شود، آنگاه ما با دو طرف یک معامله طرف هستیم، طرف اول شهاب حسینی است و طرف دوم تماشاگران هستند، هر دوی این طرفین در یک معامله دوطرفه به صورت آزادنه شرکت کرده اند و بنابراین آنچه بدست شهاب حسینی می رسد، عادلانه است و تماشاگران نیز در مقابل از تماشای فیلم خود لذت می برند. اما پاسخ رالز چیز دیگری است. ابتدا باید مسئله استحقاق را مطرح کنیم، رالز پیرو نظریه کانت مسئله استحقاق را کنار می گذارد، در واقع اگر در فلسفه سیاسی/ اخلاقی ارسطو 500 میلیون تومان شهاب حسینی را در صورتی عادلانه می شمارد که شهاب حسینی شایستگی آن را داشته باشد، یعنی فضیلت خاصی را داشته باشد که به وی شایستگی دریافت 500 میلیون تومان را بدهد در آن صورت این پول حق وی است، اما کانت و پیرو آن رالز چنین امری را قبول نمی کنند. دلیل این امر نیز از آنجا ناشی می شود که معیار شناخت فضیلت و شایستگی سست است. در واقع مسئله غایت مطرح می شود، ما باید غایت یک فعالیت را بدانیم تا بتوانیم آن را حامل فضیلت بشماریم یا خیر! کانت از مفهومی قرارداد معابانه تر استفاده می کند. در واقع کانت می گوید وقتی ما شایستگی را مطرح می کنیم در یک زمینه خاص با آن کار داریم. به قول رالز ابتدا باید قواعد بازی را مشخص کرد و بعد گفت چه کسی استحقاق چه چیزی را  دارد؟ با این حساب شهاب حسینی به ذاته استحقاق چیزی را ندارد، وی به این دلیل توانسته این مبلغ را کسب کند که تصادفا در جامعه ای زندگی می کند که برای هنر وی اجر قایل هستند، همچنین وی مقداری از استعداد هنرپیشگی خود را به ارث برده است. از اینجا بر می آید که آنچنان نیز نمی توان راحت گفت، شهاب حسینی به صورت قطعی استحقاق آنچه را دریافت کرده دارد. مشکل دوم این بود که آیا مردم راضی هستند؟ از اینجا به بعد رالز بحث حجاب جهل و مباحث مربوط به آن را مطرح می کند که نهایتا در آن قواعد بازی ساخته می شود و می توان بخشی از مال شهاب حسینی را ستاند تا به استیفای حق آموزش مناسب سایر اشخاص پرداخت به نحوی که همه مردم آن را می پسندند، اما مشکل اساسی سخن رالز این است که وی تنها در حد یک توهم و فرضیه نظریه پردازی کرده هست، هیچ کس نمی داند در وضعیت حجاب جهل مردم چه تصمیمی می سازند.

اما به طور کلی مباحث رالز را می توان اینگونه جمع بندی نمود که اگر چه نظر اخلاقی رالز در این باره که فضیلت نمی تواند پایه عدالت توزیعی باشد صحیح است، اینکه همه چیز یک پزشک از آن خودش نیست صحیح است، اینکه جامعه تعیین می کند کدام استعداد باید ارزشمند باشد و کدام نه درست است، اما نکته این است که ما چه می توانیم بکنیم؟ نحوه برخورد ما با طبیعت اهمیت اساسی دارد، اما ما نمی توانیم طبیعت را حذف کنیم، قرار بر این است که بخشی از مال یک پزشک را بستانیم؟ دولت، مردم و نهاد ها چگونه می توانند مشخص کنند چه مقدار از درآمد یک پزشک شوق او را برای پزشک شدن حفظ می کند و بیشتر از آن برای وی منصفانه نیست؟ چگونه می تواند مشخص کند چه مقدار از این درآمد نتیجه کوشش وی است و سایر آن هدیه طبیعت؟ ما نمی توانیم از پیامد های توزیع درآمد حتی به شکل رالزی آن طفره برویم، این نتایج می تواند به اندازه نتایج جامعه کمونیستی فلج کننده باشد. در واقع در عمل ما باید جمعی از نظریات سودگرایی/ کارکردگرایی، آزادی خواهی و برابری طلبی را جمع کنیم تا بتوانیم نقطه عطف مناسب برای حرکت بسازیم. در واقع بهتر است اینگونه بگوییم که رالز تماما می گوید، اینچنین نیست و آنچنان نیست، در واقع وی پایه های نظام شایسته سالاری را می زند اما به صورت ایجابی آنچنان بحث نمی کند که ما باید چه کنیم؟؟ مسئله حجاب جهل وی نیز، برای قانون گذاری از حد توهم بالاتر نمی­رود، هیچ یک از ما نمی توانیم با این شکل استدلال قانونی را به تصویب برسانیم.

حال به موضوع اصلی خودمان بازگردیم، لیبرال ها مبتنی بر همین جنس استدلال هایی که اوردم با آزادی مثبت مشکل دارند، از نظرگاه نویسنده، با توجه به استدلال هایی که در مقالات پیشین نیز آورده شد، ما نمی توانیم از مقولات انصاف و آزادی مثبت بگذریم، مسئله اینجاست که آزادی مثبت بر روی پایه های آزادی منفی قرار می گیرد، یعنی حتی اگر مبتنی بر استدلال های خود ما آزادی مثبت را تایید کنید، آزادی منفی در قبل آن قرار دارد، ساده مطلب آنکه به بهانه آزادی مثبت نمی توان از آزادی منفی دست شست! هر گونه اقدامی توسط نظام عمومی باید این را در نظر داشته باشد، که به حریم خصوصی اشخاص به هیچ نحو تجاوز نکند.

پس از گذشتن از مباحثی که درباره اصل موضوعه لیبرالیسم مطرح شد، حال باید به طرح موضوع برابری در دیدگاه لیبرال ها بپردازیم، معمولا در این مسیر دو نوع استدلال مطرح می شود، دسته ای برابری و اقدامات دولت در آن مسیر را به این دلیل محکوم می کنند که به نظر آنان دستمایه تجاوز دولت به حریم خصوصی اشخاص می شود، در واقع ما نمی توانیم برابری را ایجاد کنیم، چرا که برای ایجاد برابری باید به حریم خصوصی اشخاص ورود نماییم تا از دارایی آنان مطلع شویم، سپس میزان مالیات را مشخص کنیم. همچنین وقتی ما می خواهیم برابری را در مسایلی چون آموزش، بهداشت و غیره مطرح کنیم، وضعیت مدارس خصوصی و بیمارستان های انتفاعی نا مشخص می شود، همچنان که در جریانات حزب کارگر انگلیس مدارس عمومی دولتی مطرح شد، این مدارس می تواند به عنوان مرکزی برای گسترش ایدئولوژی دولتی و از بین بردن تنوع مذهبی، قومیتی و غیره استفاده شود. در کنار این عده ای دیگر از لیبرال ها از منطق لیبرالی خارج شده و دست به استدلال سودگرایانه می زنند. از جمله این افراد خود فون هایک است، هایک می گوید: حرکت به سمت برابری خوب است اما اولا به معنای عدالت نیست، یعنی به عنوان جامعه مطلوب شناخته می شود، نه جامعه عادلانه! و ثانیا این امر تنها زمانی مناسب است که جامعه به حد معینی از وفور(ثروت) رسیده باشد، چرا که در غیر این صورت ما ثروت را تقسیم نمی کنیم، این فقر هست که بین مردم در حال تقسیم است. این استدلال و دیگر استدلال های از این دست هر چند صحیح اما از منطق سودگرایی/ کارکردی گرفته شده است و اصالت لیبرالی ندارد.

با این حال آزادی خواهان منکر خوب بودن برابری در حدی که کارکرد جامعه را مختل نسازد نیستند. لیبرال ها قرابت بسیار نزدیکی با کاپیتالیسم دارند. این امر در مباحث هایک نیز خود را نشان  می دهد، نظم خود جوش، آن چیزی است که در زبان اقتصادی، دست نامرئی بازار خوانده می شود و توسط آدام اسمیت بیان شد، همین امر در جامعه نیز مطرح است، در واقع این اندیشه در حالت تلطیف شده خود از مکتب کارکردی گرفته شده است که نظام اجتماعی را به مثابه بدن در نظر می گیرد، یعنی المان های سازنده آن خود را باهم به صورت خودجوش هماهنگ و تنظیم می کنند و حالت افراطی تر آن از نظریه داروینیسم اجتماعی گرفته شده است. بر اساس چنین اندیشه ای جامعه خود را سامان می دهد، هر گونه تغییر ارادی و متمرکز در سطح وسیع، که تحت عنوان پروژه(در مقابل پروسه) تعریف شود، نظم طبیعی جامعه را مختل کرده و مشکلات بزرگ تری را شکل می دهد. بگذارید با مثال هایی این ایده را بهتر جا بیندازم! گفته می شود که تعدیل ساختاری در زمان هاشمی رفسنجانی (سیاست های خصوصی سازی) جامعه را با نابرابری فزاینده روبه رو کرده است، نویسنده با این گذاره مشکل ندارد و آن را صراحتا می پذیرد، اما سوال این است که چرا ما مجبور به اجرای طرح تعدیل ساختاری شدیم؟ چون بخاطر اقتصاد شبه سوسیالیستی دوارن جنگ، اقتصاد بیمار شده بود، در واقع می خواهم بگویم، هر گونه دخالت دولت در وضعیت طبیعی، نظام اجتماعی را شکننده تر می کند و این امر به یک چرخه تبدیل می شود، یعنی دولت برای برطرف کردن مشکلی که خود به وجود آورده دست به اقدامی دیگر می زند که خود مشکل جدید می آفریند!!!

یا مثالی دیگر بزنم. گفته می شود که روستایی در استان های غرب کشور با مشکل قحطی مواجه شده است، آیا دولت موظف است به این روستا با تحمیل هزینه بالا به جامعه آب رسانی کند؟ نحوه برخورد با مشکل قحطی در حالت طبیعی ترک آن روستا است، یعنی مردم آن روستا از آن روستا به مکانی که مشکل آب ندارد مراجعه می کنند. در واقع این چه سیستمی است که می گوید باید این مقدار هزینه اضافی به جامعه تحمیل شود تا معضل بی آبی حل شود! جالب آنکه مثال مطرح شده واقعی است و وقتی من این پاسخ را داده بودم، طرف مقابلم گفت که مشکل بی آبی آن روستا بخاطر سدی است که در بالادست ساخته شده و بنابراین دولت موظف است خسارتی را که تحمیل کرده جبران کند! در واقع این خود مسئله ما را حل می کند، دولت خود با دخالت بی جا با هزینه مردم دست به ساخت طرحی زده که مشکل دار بوده است، اگر از ابتدا دولت را در جای خود مینشاندیم، اصلا آن مشکل پیش نمی آمد!

مثال دیگر درباره سیستان است، استان سیستان و بلوچستان به عنوان منطقه محروم آیا باید از تبعیض مثبت بهره ببرد؟ بگذارید من سوال بهتری بپرسم، چرا استان سیستان و بلوچستان به منطقه محروم تبدیل شد؟ آیا بخاطر چیزی جز سیاست های توسعه غلط دولت این وضعیت به وجود آمده است؟؟؟ در واقع اصل سخنان هایک وقتی می خواهد دولت را محدود کند همین است، وی می گوید، مهم نیست چه کسی دولت را در دست می گیرد، مهم این است که هر شخصی که این مسئولیت را بر عهده می گیرد باید محدود شود. اصل اساسی لیبرالیسم این است که ما نمی توانیم از دانش و سخنان خود اطمینان صد در صد به دست دهیم، و حتی اگر برای خودمان چنین توهمی شکل گرفته، حق تحمیل آن به دیگران را نداریم. دولت همواره نشان داده که می تواند مسیر های اشتباهی را برود، بنابراین باید محدود شود و سر جای خود بنشیند! این مسئله در مورد دموکراسی نیز مطرح است، لیبرالیسم تنها تا جایی با دموکراسی همراه است که مشروط به حکومت قانون باشد، و حکومت قانون مبتنی بر اصول آزادی خواهی است. دموکراسی اگر هدف قرار گیرد، تبدیل به استبداد اکثریت می شود، اصول موضوعه و اساسی به همین امور حداقلی محدود می شود، قانون اساسی باید محدود باشد، چرا که آیندگان خودشان باید برای خودشان تصمیم بگیرند!

به موضوع خود بازگردیم! لیبرال ها با برابری مشکلی ندارند به شرطی که در قالب نظم خود جوش آنان مطرح شود، هر گونه طرح الگومند در جهت مقابله با نابرابری با نغض حریم خصوصی همراه می شود، لیبرال ها می گویند، برابری در بتن جامعه و توسط نهاد های خیریه باید پیگیری شود و دولت نیز تنها موظف به ایجاد یک تور ایمنی است، تا آنجایی که به هیچ وجه آزادی را مخدوش نسازد. برابری مربوط به جامعه مطلوب است نه جامعه عادلانه. توجه به این نکته حائز اهمیت است که مباحث مطرح حول مفهوم برابری توزیعی طرح گردید، زمانی که بحث انصاف و یا برابری فرصت مطرح می شود ماهیت بحث عوض می شود، از آنجا که این مسئله(برابری فرصت) در یادداشت های پیشین مطرح گردید در اینجا از تکرار آن پرهیز می کنیم.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی