وبگاه شخصی سعید هراسانی

این وبلاگ شخصی و تنها بیان کننده افکار، یادداشت ها و مقالات نویسنده می باشد

وبگاه شخصی سعید هراسانی

این وبلاگ شخصی و تنها بیان کننده افکار، یادداشت ها و مقالات نویسنده می باشد

وبگاه شخصی سعید هراسانی

سعید هراسانی
دانشجوی ارشد مطالعات توسعه دانشگاه تهران
saeid Harasani
Graduate student of Development Studies at university of Tehran
E.mail: saeid.harasani@yahoo.com
Good Luck

https://t.me/saeidharasani_ch

طبقه بندی موضوعی

سه جریان تجدد فلسفه سیاسی در نگاه لئو اشتراوس

سعید هراسانی | يكشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۲، ۱۱:۳۹ ب.ظ

در شرح  سه جریان تجدد در فلسفه سیاسی، ماکیاولی، روسو و نیچه به عنوان رهبران سه جریان یاد شده اند. ماکیاولی فلسفه خود را بر روی تقابل با « شانس» نهاد. یعنی آنکه اگر قبل از آن رسیدن به مدینه الهی، فاضله نیاز به شانس به وقوع پیوستن تمام شرایط و کنار هم قرار گرفتن قطعات در یک زمان نیست.

براساس این دیدگاه فلسفه سیاسی باید از نحوه ای که مردم زندگی می کنند آغاز کند و افق دید خود را از سوی آسمان ها به روی زمین معطوف سازد. در این نگاه فضیلت چیزی نیست که جامعه سیاسی برای آن پدید آمده باشد، بلکه فضیلت است که برای جامعه سیاسی پدید آمده است.

خلاصه سخن وی این بود که تاسیس هر گونه جامعه سیاسی حتی مطلوب ترین آن، متکی به شانس نیست، زیرا می توان بر شانس غلبه نمود. این دیدگاه وی از آنجا شکل می گرفت که بر خلاف گذشته دیگر طبیعت آن موجود قدرتند فرا انسانی نبود که با قدرت یزالی خلط می شد، بلکه بر خلاف آن ماده چیزی جدای از خدا، قابل شناخت و برای انسان در نظر گرفته می شد.از این رو برای حل مسائل سیاسی، تضمین وجود دارد چرا که هدف ما هدفی پایین تر از خیال پردازی های کلاسیک ها است و دوم آنکه آنچه بیشتر افراد آن را مطلوب می دانند هماهنگ است. همچنین همانطور که گفته شد شانس طبیعت چیره بر انسان موضوعیت خود را از دست می دهد.

بنا بر آنچه گفته شد می توان دو خصلت اصلی جریان ماکیاولی را که توسط هابز ادامه پیدا کرد را اول تحویل مسایل اخلاقی و سیاسی به مسایل تاکتیکی  دانست و دوم آنکه تقلیل مفهوم طبیعت به عنوان مقوله ای که صرفا مادی است در اختیار تمدن تا به تصنعات خود شکل دهد.

موج دوم فلسفه سیاسی نیز به سرکردگی روسو پیش می آید. روسو نیز در مقابل طبیعت موضع گیری میکند و می گوید که انسانیت انسان محصول طبیعت نیست، بلکه حاصل تاریخ و تحت تاثیر روند تاریخی است. از این رو انسان طبیعی روسو نه تنها مثل انسان هابز غیر اجتماعی است، بلکه از قوه تعقل نیز برخوردار نیست.

این انسان تنها توان کامل شدن را دارد اما اینکه چگونه به خود شکل دهد تنها هدایتش مشتمل بر ایجاد جامعه! آنچه که در اینجا بیان می شود این است که چگونه انسان در جامعه آزادی شرایط طبیعی خود را حفظ کند و در اینجا است که مفهوم کلیدی فلسفه سیاسی روسو خود نمایی می کند و آن مفهوم « اراده همگانی» است.

در این نگاه تمام اعضای جامعه باید مساوی و تابع قوانینی باشند که خود در به وجود آوردن آن سهیم بوده اند و نباید امکان پناه بردن از قوانین وضعی به قوانین طبیعی وجود داشته باشد، زیرا چنین امکانی حکومت قانون را به خطر می اندازد.

اگر در موج اول پر کردن فاصله بین هست و باید های فلسفه سیاسی با پایین آوردن سطح باید ها پر می شد در موج دوم این شکاف با اراده همگانی پر می شود. این امر از انجا نشات می گیرد که اراده همگانی چون از خود مردم و نه از فرای مردم پدید می آید و مردم به شرایط موجود آگاهند، پس اراده همگانی این شکاف را پر می کند و چرا این خواست همگانی درست است؟ زیرا اراده همگانی عقلانی است و از آن جهت عقلانی است که کلی است.

به این ترتیب قوانین اخلاقی مثل قوانین اختیار به عنوان قوانین طبیعی تلقی نشده و ارمان های اخلاقی و سیاسی بدون ارجاع به سرشت یا طبیعت آدمی تاسیس می شود و انسان اساسا از یوغ طییعت خلاص می گردد.

موج سوم فلسفه سیاسی تجدد قرین با نام نیچه است. می توان گفت که موج سوم از دریافت جدیدی از احساس وجود تشکیل شده است. در واقع نیچه به دنبال یک فهم تاریخی است چرا که وی اساسا احساس وجود را تاریخی می داند ضرورتا تراژیک!

از نظر نیچه تمام فلاسفه یک نقصان مشترک دارند و آن این است که همگی از انسان معاصر خود آغاز می کنند و باور دارند که با تحلیل انسان هم عصر خویش به اهدافشان نایل آیند. فقدان احساس تاریخی نقصان ذاتی همه فلاسفه است.

همانطور که می دانیم هگل روند تاریخی را معقول و به سمت پیشرفت ترسیم می کرد و فلسفه نهایی و حقیقی را به زمان مطلقی از تاریخ یعنی به نقطه نهایی تاریخ متعلق می دانست. این در حالی است که نیچه با هر دو این گزاره ها مشکل داشت. می توان اینگونه برداشت کرد تمام آرمان ها نتیجه عمل خلاق آدمی یا طرح های انسان آزادی است که افقی را شکل می بخشد و در آن افق فرهنگ های خاصی را امکان پذیر می سازد.

بینش تاریخی نیچه این مدعا را مورد هجوم قرار می دهد که تمام آرمان های شناخته شده از حمایت عینی برخوردارند، حمایتی که از طرف طبیعت، عقل یا اراده خداوندی بود.

نیچه باور داشت که اتحاد اساسی میان خلاقیت انسان و تمام موجودات را کشف کرده است: «هر جا حیات است میل به قدرت هم وجود دارد.» با این تفسیر قطعا سرشت آدمی میل به قدرت است و این به آن معنا است که در درجه اول آدمی خواهان غلبه کردن و مطیع ساختن دیگران است، یعنی انسان ذاتا به دنبال برابری نیست. و خلاصه آن که اگر انسان روسو یک انسان با احساس و شفیق است. انسان طبیعی نیچه خشن و سرکوبگر است.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی