وبگاه شخصی سعید هراسانی

این وبلاگ شخصی و تنها بیان کننده افکار، یادداشت ها و مقالات نویسنده می باشد

وبگاه شخصی سعید هراسانی

این وبلاگ شخصی و تنها بیان کننده افکار، یادداشت ها و مقالات نویسنده می باشد

وبگاه شخصی سعید هراسانی

سعید هراسانی
دانشجوی ارشد مطالعات توسعه دانشگاه تهران
saeid Harasani
Graduate student of Development Studies at university of Tehran
E.mail: saeid.harasani@yahoo.com
Good Luck

https://t.me/saeidharasani_ch

طبقه بندی موضوعی

رواقی گرایی و دولت در قرون وسطی

سعید هراسانی | دوشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۲، ۰۷:۱۶ ب.ظ

در واکاوی تاثیر فلسفه رواقی بر نظریه دولت در قرون وسطی، ارایه ی یک تصویر از اندیشه ی رواقی ضروری می نماید. در نظام رواقی نیروی عقلانی و اخلاقی تازه ای پدید آمد، آنان به اصلی پرداختند که در تاریخ اندیشه اخلاقی و سیاسی و دینی نقطه عطف مهمی به شمار آمد. آنان به ایده آل افلاطون و ارسطو از عدالت، مفهوم کاملا تازه ای افزودند: مفهوم برابری بنیادی انسان ها! در تبیین این امر توجه به تقابل اندیشه ی رواقی با اندیشه ی ارسطو و افلاطون و نحوه تکوین آن اهمیت دارد. همانطور که می دانیم، افلاطون عدالت را «تساوی هندسی» تعریف کرده بود. هر کسی در زندگی مشترک المنافع سهمی داشت ولی سهم افراد به هیچ وجه مساوی نبود. عدالت با تساوی حقوق یکی نبود. دولت افلاطونی به هر کس و هر طبقه اجتماعی کار تخصیص یافته اش را در کار مشترک واگذار می کند، اما حقوق و وظایف افراد و نیز طبقات مختلف اجتماعی بسیار متفاوتند. همچنین ارسطو نیز از مرد شهروند آزاد ثروتمند سخن به میان می آورد و گروه کثیری از افراد را از عرصه سیاست به دلیل عدم سرشت مناسب محروم می سازد.

حال که می خواهیم تاثیر اندیشه رواقی را بر دولت قرون وسطایی بسنجیم باید بدانیم که این امر که نخستین و اصلی ترین وظیفه دولت، برقراری عدالت است، کانون واقعی نظریه ی سیاسی قرون وسطایی شد و به درون همه صورت های تمدن قرون وسطایی  راه پیدا کرد و همه متفکران قرون وسطا نیز آن را پذیرفتند. در واقع در اندیشه قرون وسطایی این گزاره امر مطلق شد که « عدالت پایه قانون و اساس جامعه سازمان یافته است.

توجه به این نکته حائض اهمیت است که رواقی گرایی در آغاز پیدایش خود علاقه خاصی به مسایل اجتماعی نداشت و بیشتر متفکران رواقی فردگرایان راسخی بودند. لاکن این متفکران شکافی میان قلمرو فرد و قلمرو سیاست نمی دیدند. از نظر اینان انتظام شخصی و انتظام کیهانی فقط تجلیات مختلف یک اصل زیربنا و مشترک هستند. اعتقاد به این امر پیامد های عملی بسیاری دارد که از جمله این است که دیگر ما نمی توانیم بپذیریم بردگان به حکم طبیعت برده اند. به عبارتی طبیعت به معنی آزادی است نه بندگی اجتماعی. در این رابطه سنکا می گوید :« اشتباه است اگر گمان کنیم بردگی سراسر وجود آدمی را فرا می گیرد، بهترین قسمت وجود او از قید بردگی آزاد است. البته تن اسیر است و در اختیار خدایگان قرار می گیرد اما روح برده، مستقل است و در واقع چنان آزاد و وحشی است که حتی زندانی جسم هم نمی ماند.» این برداشت رواقی از انسان به صورت یکی از محکم ترین پیوند ها میان اندیشه باستانی و اندیشه قرون وسطایی درآمد، حلقه ربطی که حتی از فلسفه کلاسیک یونانی نیرومند تر بود.

نظریه قرون وسطایی دولت، نظام همسازی بود که بر پایه دو اصل موضوعه قرار داشت؛ اول، مضامین وحی مسیحی و دوم، مفهوم رواقی برابری  طبیعی انسان ها. بر اصل دوم این اصل یک ایراد اساسی وارد است و آن، این که هرچند صورت و فرم آن صحیح و خدشه ناپذیر بود لاکن شالوده محکم و استواری در نظام جهان واقعی نداشت. واقعیات تاریخی همواره این اصل را نقض کرده اند چه آنکه روسو می گوید:

انسان، آزاد زاده می شود اما همه جا در زنجیر است. چه بسا که کسی خود را خدایگان دیگران می پندارد، لاکن او از دیگران برده تر است.

البته از نظر یک متفکر قرون وسطایی چنین نگاهی نه ممکن بود و نه ضروری! چرا که در اندشه قرون وسطایی دولت به رغم هدف بزرگ اخلاقی اش هرگز نمی توانست به منزله نیکی مطلق شناخته شود. دلیل این نگاه نیز واضح و روشن است. از نظر کلیسا وجود دولت نتیجه گناه نخستین و هبوط آدم بود. البته کلیسا دولت را به سبب غایتش که اجرای عدالت بود، خوب می دانست. در همین زمینه ایرنائیوس می گوید:

وجود دولت بدان علت ضروری است که آدمیان از خدا دور شده اند و به هم نوعان خود نفرت ورزیده اند و دچار انواع سر در گمی و پریشانی شده اند. از این رو خداوند را سرور یک دیگر قرار داد و ترس از انسان را بر انسان ها مستولی ساخت تا بلکه بدین وسیله تا حدودی به رعایت حق و انصاف ناگذیر شوند.

چنانچه از مطالب فوق بر می آید اولا حاکمیت هیچ قدرت سیاسی هرگز نمی تواند حاکمیتی مطلق باشد. قدرت سیاسی همیشه مقید و پای بند به قوانین عدالت است. این قوانین نقض ناپذیر و سلب ناشدنی است. هر چند در دوران باستان فرمان روا از همه قیود قانونی آزاد است ، اما در اندیشه ی قرون وسطایی، اصل حق الهی سلطنت همیشه در دایره ی محدودیت های بنیادی مشخصی قرار داشت. این گفته که شهریار نمی تواند عملی انجام دهد جز آن چه قانون اجازه داده است همیشه به قوت تمام باقی بود.

همچنین از نگاه همین اندیشه بود که ویکلیف می گفت: « قدرت شهریار قدرتی الهی و معنوی است، نظم دنیوی صرفا نظمی زودگذر و زمانی نیست بلکه دارای جاودانگی حقیقی است، یعنی جاودانگی قانون، از این رو ارزش روحانی خاص خود را دارد.»

ثانیا، عدالت حقیقی فقط در آن دولتی حکم فرما است که فرمانروا و بنیان گذارش نماینده واقعی خدا ( مسیح ) باشد. لاکن وجود دولت جزای رذایل و قصور انسان است  و بنا بر این دولت نوعی شفای الهی است که بیشتر آثار مصیبت بار خطاهای انسانی را از میان بردارد. در جهان فاسد و لگام گسیخته، دولت زمینی یگانه نیرویی است که می تواند تعادل، تناسب و توازن را بر قرار کند.

و من الله توفیق

نظرات  (۱)

  • مریم الهیان
  • ممنون از شما بابت مطالبتون .مفید بود 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی