معرفی و نقد مستند دکترین شوک
سعید هراسانی | پنجشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۰۵ ب.ظ
در رابطه با پیام اول ارایه داستان شیلی و آراژانتین نشان می دهد که مردم در حالت عادی تن به شوک های اقتصادی نمی دهند، این گفتار به صورت صریح از زبان تاچر درباره توصیه فریدمن برای پیاده کردن طرح پینوشه در مستند آورده شد. در واقع جنگی که تاچر شروع کرد اولین شوک (در مسیر سلسله شوک های پس از آن مثل جنگ عراق و غیره) برای آماده کردن ذهن مردم در جهت اجرای شوک بود و این طرح ها به صورت کامل در طول مستند به صورت مسلسل بیان گردید.
در واقع کل مستند یک چیز را بیان می دارد و آنکه مردم وقتی فکر می کنند «نئولیبرالیسم» نمیتواند زنده بماند، پس باید ذهن مردم را خاموش کرد[1]. انواع شوک های مطرح شده در مستند در پی اثبات این نکته است. در واقع ما یا باید دیکتاتوری داشته باشیم تا بتوانیم سیاست های شوکوارانه اقتصادی را پیاده سازیم یا باید مردم را مسخ کنیم. فرض کلاین بر این است که در مورد شیلی و آراژنتین اجرای سیاست های اقتصادی بازاری از طریق ایجاد دیکتاتوری و حذف مردم انجام شد، اما در مورد انگلستان و به طور کلی کشورهایی که امکان حذف مردم وجود نداشت از طریق شوک های متنوع دیگر همچون جنگ، تروریسم و غیره[2].
مسئله دوم که شاید حتی نسبت به نکته پیش گفته اساسی تر نیز باشد، این است که کلاین می خواهد آزاد سازی اقتصاد و جریانات پس از تاچریسم و ریگانیسم را عنصری دولتی یا به عبارتی بهتر پیش طراحی شده توسط قدرت های مرکز نشان دهد. وصل کردن کودتای پینوشه به دولت ایالات متحده و نشان دادن وصل بودن شخص میلتون فریدمن (فردی که خود را متنفر از دولتها میشناساند) به پینوشه و ارتباطات «ماسونی» با آن، بذرهایی هست که کلاین با آن میخواهد چنین ایدهای را در ذهن مخاطبان خود ایجاد نماید. و حتی شفاف تر از تمام این ها بیان صریح این نکته که شیلی و آرژانتین موش های آزمایشگاهی برای عملیاتی کردن «دکترین شوک» بودند.
در رابطه با سخنان بالا هر چند نمی توان نقش ایالات متحده در کودتای 1973 شیلی را انکار کرد اما توضیحات اساسی ای وجود دارد که همراه با نکته اول در قسمت انتهایی گزارش به آن اشاره خواهد شد.
باید توجه داشت که دکترین شوک نه درباره بازار و اقتصاد بازار، بلکه درباره دولت طرفدار بازار آزاد است؛ یا بهتر بگوییم، به نظر کلایین موسس نئولیبرالیسم دولتها هستند، در واقع اینجا یک ابهام بزرگ شکل میگیرد. اگر محتوای اقتصاد بازار، آزاد بودن آن از دخالتهای دولتی است (حداقل در سطح گسترده آن) چگونه می توان موسس آن را دولتها در نظر گرفت؟ و ابهام دیگر آن است که اگر موسس اقتصاد بازار دولت است! پس اینجا مسئله ما نه انتخاب بین اقتصاد بازار یا اقتصاد سوسیالیستی بلکه انتخاب بین نوع دولت ها است که تعیین کننده است، چرا که اساسا پیشران هر دو نوع این اقتصاد را دولت ها می توان دانست.
گذشته از تمام این نکات در انتهای مستند به دو نکته اشاره می شود که از نظر نگارنده بسیار میتواند مورد توجه باشد: اول آن که جنین (شخصی که در ابتدای فیلم درباره شوک درمانیهایی که روی او انجام شد بحث می کند) میگوید: «دولت» می خواهد ما فراموش کنیم! اما ما نخواهیم گذاشت (نقل به مضمون). همین گفته جنگ بین لیبرالیسم (و آنچه موسوم به نئولیبرالیسم است) و سوسیالیسم است! دولتها نقش برانداز و خانمان سوز دارند و این همان چیزی است که چه لیبرالها و چه کلاین (ظاهرا!) بر سر آن اتفاق نظر دارند.
مسئله دوم آنکه خانم کلاین رای آوردن اوباما در آمریکا را بخاطر بحران سال 2008 می داند. وی به طور کلی رای آوردن این «دموکرات» را بخاطر خستکی ناشی از شوک های مختلف مردم می داند. با فرض صحیح دانستن این نکته کلاین چطور رای آوردن ترامپ را تحلیل میکند؟ آیا ترامپ حاصل شکست دموکرات ها و به طور کلی برابرگراها در ایالات متحده است؟ یا اساسا حرف مردم چیز دیگرست؟! توضیحات مفصلی در این رابطه ارایه خواهد شد.
در توضیحات قسمت اول آورده شد که مستند به دنبال آن است که نشان دهد مردم در حالت عادی و به عبارت بهتر در زمانی که میتوانند بیاندیشند اقتصاد بازار را قبول نخواهند کرد، برای همین باید آنان را از طریق شوک در وضع خلع فکری قرار دهیم تا بتوانیم عملکرد فکری آنان را مغشوش کرده و از بین ببریم! اساس دکترین شوک همین امر است اما اینجا یک سوال بزرگ مطرح میشود. مردم در حالت عادی فکر میکنند یا زمانی که در معرض شوک قرار دارند؟ آیا این ایده از پایه نمی تواند اشتباه باشد که مردم در حالت شوک بدترین تصمیم را میگیرند؟
اتفاقا استدلال های دقیقی میتوان آورد که مردم در حالت عادی و در جریان زندگی، مسخ روزمرگی می شوند و در زمان شوک، سیستم برای بقای خود تصمیمات اساسی و حیاتی می گیرد! چرا این امکان را غیر محتمل بدانیم که در زمان شوک بهترین تصمیم گرفته میشود؟ در ساده ترین سطح استدلال و بر اساس نیازهای مازلو هرچه شرایط بحرانی تر شود، متغییر های وارد معادله شده در عرصه تصمیم کاهش یافته و حیاتی ترین نیازها (متغییرها) باقی می مانند که نتیجه اش انتخاب تصمیم واقع گرایانه تر (نه حتما بهترین) خواهد بود.
نکته مهمتر درباره صحت دموکراسی است، از نظر هایک آزادی همیشه در مسلخ مصلحت قربانی میشود. دموکراسی در یونان باستان گلادیاتورها را به جان یکدیگر میانداخت، در زمان انقلاب پنجاه و هفت خون می خواست[3] و در زمان احمدی نژاد یارانه و مسکن مهر می خواست! آری مردم در حالتی از روزمرگی که در موج های مردم انگیز (پوپولیسم) دموکراسی انواع وعده های خوش خیالانه سیاسیون را دریافت می کنند هرگز راضی به پذیرش اقتصادی که باید در آن تلاش کرد نخواهند بود! اما این نه دلیل بر به حق بودن سیاست های مردم انگیز سوسیالیست ها است و نه دلیل بر نا به حق بودن بازار گرایان و لیبرال ها.
در اینجا به نکته دوم مستند یعنی «پیش طرحی شده بودن اقتصاد بازار – نئولیبرالیسم- و اجرای دکترین شوک» خواهیم پرداخت. 1) کمکهای دولت نیکسون به پینوشه در قالب جنگ سرد و قدرتخواهی دو ابرقدرت باید ترجمه شود. همجنان که این کمکها به بسیاری دیگر از کشورها از جمله ایران نیز سرازیر میشد، چرا چنین امری باید در قالب «سرمایه داری دولتی» تفسیر شود؟
2) اقتصاد شیلی در 1973 به علت مصادره 600 کسب و کار توسط دولت آلنده و تحریمها دچار تورم 1000 درصدی (به نقل دقیقتر ان طبق آمار بانک جهانی 500 درصد در 1973 و 700 درصد در 1974) شده بود، علاوه بر این کمبود مواد غذایی و اعتصابات را باید در نظر گرفت. این امر بخصوص جواب صریح به کلاین است که دولت پینوشه را گرفتار تورم 300% میدانست. هرچند در اوسط دوره وی یک شوک این چنینی ایجاد شد، اما در پایان دوره پینوشه یعنی 1988 شیلی تورم 10 درصدی داشت. این درحالی است که تورم جهانی در 1974 برابر 11% و در سال 1990 برابر 7 درصد بوده است.
3) توجه به رای دادگاه عالی شیلی مبنی بر نقض قوانین و جلوگیری از اقدامات قانونی پلیس، همچنین مصوبه مجلس در 1973 در رابطه با ناتوانی در اجرای قانون زمین، عدم اجرای قوانین مجلس و نقض اصل تفکیک قوا را باید مد نظر داشت. همچنین قطعنامه 22 اوت 1973 که آلنده را متهم به: رعایت نکردن نظام قانونی، امتنا از اجرای تصمیمات قضایی در برابر طرفداران، جرایم رسانه ای، مسلح کردن چپ ها، سرکوب غیرقانونی کارگران معدن(!)، تلاش برای ایجاد پلیس مخصوص و محدودیت غیرقانونی مهاجرت نشان میدهد که هرچقدر دولت ایالات متحده در کودتا نقش داشته است، اقدامات شخص آلنده بسیار تاثیرگذارتر بوده است.
علاوه بر تمام اینها اگر رهبری دیکتاتور معابانه پینوشه برای 18 سال یک امر مضموم است ( که قطعا است) چرا این دوستان کاسترو را فراموش می کنند؟ 1959 تا 2008 در قامت نخست وزیر و رئیس جمهور آیا کم است؟ تعداد نامعلوم مهاجرین به ایالات متحده از ترس کاسترو آیا امری مورد پسند است؟!
[1] این مطلب در عمق خود رگه های از توجه به آگاهی طبقاتی مطرح شده در مکتب فرانکفوت اشاره دارد، سرمایهداری و ایدئولوژی زاده از آن از ناآگاهی مردم تغذیه میکند.
[2] در این رابطه توضیحات مفصلی در آخر گزارش ارایه خواهد گردید.
[3] به نقل از ابراهیم یزدی در مصاحبه با دهباشی در برنامه تاریخ آنلاین.