وضع طبیعی انسان از نگاه هابز
در پیگیری اندیشه های هابز در رابطه با وضع طبیعی انسان باید از اینجا شروع کنیم که منظور از این اصطلاح چیست؟
اولین نکته در رابطه با این وضع، فرضی بودن آن است. یعنی هابز بیشتر از آنکه به دنبال ریشه یابی تاریخی باشد، به دنبال تحلیل شرایط است.به عبارت دیگر از دیدگاه هابز، وضع یا حالت طبیعی، وضع فرضی است که در صورت فقدان هر گونه قدرت عمومی محدود کننده و هر نوع قانون یا امکانی برای اجرای قانون، متصور می شود.هابز با توجه به نگاه بدبینانه ای که به طبیعت انسان دارد، معتقد است در وضع طبیعی همگان همواره در معرض حمله خشونت بار دیگران به جان و مال خود اند. در این وضع درست یا نادرست معنا نداشته و هیچ چیز نمی تواند نا عادلانه باشد. ساده شده انسان طبیعی هابز عبارت است از :«انسان گرگ انسان است». این جمله هابز از آنجا نشات می گیرد که دو صفت برای انسان در نظر می گیرد؛ اول زیاده طلب بودن انسان و دوم خود پرست بودن او!
البته ریشه یابی این سخن هابز بسیار پیچیده تر است و برای درک آن باید جلوتر برویم، لاکن نکته اساسی در این است که او معتقد بود هر جسمی ذاتا به خود متوجه است، از این رو همه اجسام، چه بی جان و چه جاندار با یکدیگر تصادم و تعارض می یابند و به جنگ کشیده می شوند. به بیان دیگر، در وضع طبیعی، هر فرد، ارباب و قاضی خود است، و از آنجا که هدف بنیادین فرد حفاظت از حیات خود است، فرد این حق را دارد که نیروی خویش را به کار گیرد و هرکاری را که فکر می کند برای او بهترین است، انجام دهد.
دلیل عمده تفکرات مکانیکی هابز، گرایش وی به گالیله می باشد. و مهمتر آنکه هابز را باید یک ماتریالیست نامید. وی اصالت را به ماده می دهد و تا آنجا پیش می رود که الهیات را از فلسفه خارج می داند و تنها رسالت فلسفه را شناخت خواص ماده و علت و معلول می داند. در واقع این شدت از ماده گرایی هابز باعث می شود که وی انسان و قوانین انسانی را در طبیعت هضم کند و تماما، قوانین طبیعی را چیره بر انسان بگمارد و از نظر من وجه ممیزه جهان اجتماعی را از جهان طبیعی، قرار داد اجتماعی بداند.
البته از نظر من، استدلال هابز در رابطه با وضع طبیعی بر اساس قرار داد اجتماعی تحلیل می کند. مقدمه این استدلال عبارت است از این که جامعه مدنی با قرار داد اجتماعی گره خورده است و اگر قرار داد اجتماعی نباشد، مفهوم ناعادلانه پدید نمی آید، چرا که در وضع طبیعی انسان ها حقی برابر دارند ( به عبارت دیگر اساسا حقی ندارند)، هر شخص آزاد است تا هر کار که اراده می کند، انجام دهد، چرا که آزاد است ( حق طبیعی) و بزرگترین ترس بشر نیز، ترس از مرگ است و برای جلوگیری از آن هر اقدامی انجام می دهد. ساده مطلب آنکه از آنجا که هیچنوع قانون وضعشدهیی که مورد پذیرش همگان باشد،وجود نداشت، تنها ملاک رفتار بشر «قانون طبیعی»بود. بنابراین هر انسانی قانون خاص خود را داشت. مطابق این نظریه، انسان درنهایت تصمیم گرفت از وضع طبیعی خارج شود وبرپایه یک قرارداد اجتماعی به تاسیس دولت مبادرت ورزید.
در کنار تمام اینها توجه به شرایط اجتماعی زمان زیست هابز نیز اهمیت دارد. پوشیده نیست که وی در زمان شورش «الیوی کرومول» بر علیه سلطنت چارلز می زیست. در کنار این، باید انقلاب علمی را نیز افزود و این سوال مهم که آیا می توان جامعه را بصورت علمی اداره کرد؟ و مسلما جواب هابز آری بود.
مسلما این پشتوانه نظری و اجتماعی پاسخ این سوال را که هابز چگونه به وضع طبیعی رسید را پاسخ می دهد.