ما مردمان شهر چه حقی نسبت به یکدیگر داریم؟!
همواره یکی از دغدغه های سیاست گذران اجتماعی چپ و راست در بازتوزیع منابع جامعه توجه به اقشار ناتوان جامعه بوده است. زنان سرپرست خانوار، ناتوانان جسمی و ذهنی، بی خانمانان، بیماران خاص و غیره از جمله این افراد هستند که همیشه مناقشه برسر آنان بوده است. درواقع سوال مناقشه اصلی این است که بازتوزیع منابع جامعه به نفع این افراد و توجه به آنان آیا امری مشروع و اخلاقی است یا نامشروع و غیراخلاقی؟
کسانی که چنین بازتوزیعی را غیرمشروع میدانند به طور خلاصه دو استدلال دارند: اول آنکه چنین سیاست هایی به افزایش این گروه ها و نیز ولنگاری آنان و طلبکاری آنان منجر می شود. دوم آنکه بازتوزیع منابع جامعه جدای از پیامدهای سیاستی آن، آیا اخلاقا مشروعیت دارد؟ به عبارت ساده تر دیگر اعضای جامعه چرا باید جور افراد ناتوان را بشکند؟ چرا همچون اسپنسر استدلال نکنیم ضعیف ها بروند و قوی تر ها بمانند؟
طرفداران سیاست های بازتوزیع به نفع اقشار پایین دست جامعه اما نظری خلاف گروه پیش گفته دارند، اینان بر اساس اصول انسانگرایانه از یک طرف و نیز درس های چپ گرایانه خود و مفاهیمی مثل استثمار و غیره حقوق گروه های پایین دست جامعه می دانند.
اما جدای از این مباحث ما مردمان شهر چه حقی نسبت به هم داریم؟ هرچند به نظر می آید در وضع طبیعی انسان ها حقوقی نسبت به یکدیگر نداشته باشند و حال معلول کنار خیابان که تکدی گری میکند هیچ ربطی به ما نداشته باشد، اما در جامعه امروز آیا باز هم می توان چنین استدلالی کرد؟ تا صدسال پیش آیا بی خانمانی معنا داشت؟ مسکن 100 میلیون تومانی تنها زمانی ایجاد شد که مرز شهر را با سیاست های خود تعیین کردیم و آن طرف شهر خانه ساختن را غیرقانونی خوانیدم! آیا تا پنجاه سال پیش انواع سرطان ها معنا داشت؟ یا سرطان مخلوق زندگی نوع بشر امروز است و کسانی که از این بیماری ها رنج می برند مسببی جز جامعه را برای آن نمی بینند! معلولان تا دیرزمانی گذشته برای گذر در شهر نیازی به عبور از میان انبوه خودرو ها نداشتند، اما امروز آیا همچنان اینچنین است؟ آیا واقعا این ارزش های اجتماعی ما نیست که زنان سرپرست خانوار را اینچنین ناتوان در امرار معاش کرده است؟
به طور خلاصه آنکه بسیاری از آسیب هایی که امروز گریبان گیر اجتماع ما هست مخلوق اجتماعی هستند که در آن زندگی می کنیم پس ما مردمان شهر نمی توانیم خود را چه به لحاظ اخلاقی و چه به لحاظ قانونی بی تقصیر در وضع گروه های بیشتر آسیب پذیر ببینیم!
تا اینجا بیان گردید که نمی توان تمام آسیب های موجود در جامعه و مشکلات ناشی از آن را بر دوش خود افراد نهاد و جامعه خود خالق چنین آسیب هایی بوده است. بنابراین بدیهی است که اگر افراد جامعه در شکل دادن به چنین وضعیتی سهم دارند، باید در مقابل افرادی که ناخواسته در چنین وضعی گرفتار شدند مسئولیت خود را بپذیرند. در همان یادداشت بیان گردید که دو رویکرد پررنگ درباره برخورد با این افراد وجود دارد، کسانی که خواهان رسیدگی به وضعیت افراد آسیب پذیر و بازتوزیع منابع جامعه به نفع این افراد هستند و کسانی که جامعه را موظف به توجه درباره این افراد نمی دانند. در ادامه به این خواهیم پرداخت که با افراد آسیب پذیر چه باید کرد؟
بنابه استدلالی که در مقاله ای تحت عنوان ما «مردمان حسود؛ شرحی بر نابرابری: باورها و پیامدها» آورده شد، هرچند تمام مردمان شهر در خلق وضعیت موجود سهیم بوده و باید مسئولیت خود را بپذیرند، اما بازتوزیع های اجباری نمی تواند مشروعیت کافی را داشته باشد، چرا که مالیات های بازتوزیعی در کنه خود سلب مالکیت را دارند که ناشی از عدم مشروعیت انحصار آن مال در دست افراد است. جدای از مباحث اخلاقی و ناممکن بودن تعیین سهم هرکس در ایجاد وضع موجود نکته دیگر ناتوانی دولت در مرتفع کردن شرایط است.
از دو جهت حواله دادن مسئولیت از افراد به دولت برای بهبود وضعیت افراد آسیب پذیر محل اشکال است: اول آنکه دولت ها به سبب بروکراسی عظیم و طویل خود بسیاری از منابع در دسترس خود را در پرداخت های جاری از دست می دهد در حالی که همین منابع اگر در اجتماعات محلی و از طریق سازوکارهای داوطلبی پیگیری شود، بدون هدررفت منابع قادر به بهبود وضعیت هستند. این در حالی هست که دولت ها معمولا توان شناسایی گروه های هدف خود را ندارند و تنها در گزارش ها هست که مبلغ مشخصی به گروه مشخصی تعلق می گیرد.
دوم؛ تمرکز منابع در دست دولت نه تنها موجود کارکرد ناصحیح در رفع آسیب های گروه های خطرپذیر تر می شود بلکه با تجمیع قدرت در دست یک نهاد خطری بالفعل برای خود ایجاد می کنیم! علاوه بر این برنامه ریزی ها همواره آسیب های جدی به جامعه وارد کرده اند (مثلا مسکن مهر از طریق افزایش تورم باعث فقیر تر شدن افراد جامعه و خلق انواع آسیب ها مثل طردشدگی و غیره کرد) که هرچه سطح این برنامه ها بزرگ تر باشد، آسیب های آن جدی تر است. بنابراین اشتباه در یک شهر یا محله پیامدهای ناخواسته ای در سطح همان شهر یا محله دارد، اما اشتباه دولت خطرات نسلی و ملی را در پی خواهد داشت. اگر قرار است از شهری شش هزار نفری در مرکز ایران هرسال مبلغ 5 میلیارد تومان به دولت داده شود (از طریق مالیات های بازتوزیعی) تا در جهت رفع محرومیت ها هزینه شود، چرا همین مبلغ بدون اینکه به دست دولت سپرده شود در همان سطح شهر خرج نشود؟
بنابراین به نظر نمی آید سیاست های اجتماعی دولت گرا توان حل معضل را داشته باشند! اما همچنان مسئولیت مردم شهر دربرابر مصائب دنیای مدرن از آنان سلب نشده است. اگر با تکیه به استدلال های پیش گفته بخواهیم راهی را مطرح کنیم، اولا راه حل باید داوطلبانه باشد و ثانیا در سطح خرد قابل اجرا باشد. بنابراین بهترین راه حل برای مواجه به آسیب های اجتماعی خیریه ها و سازمان های غیردولتی هستند. اما ذکر چند نکته دراین باره اساسی است.
اول آنکه برخلاف نظر بسیاری امور داوطلبانه بازخورد بسیار بهتری از امور غیرداوطلبی خواهد داشت. برای مثال در تحقیقی مشخص شد کودکانی که در جشن سال نو یهودیان کاملا داوطلبانه برای فقرا پول جمع می کنند مبلغ بیشتری از کودکانی که درصدی از پول گرداوری شده را نزد خود نگه می دارند پول جمع کرده اند. از طرف دیگر شاید اینگونه فرض شود که داوطلبانه بودن باعث می شود افراد بسیاری از زیر بار مسئولیت فرار کنند. نکته مهم درباره این فرض آن است که افراد تنها زمانی از خود سلب مسئولیت می کنند که کس دیگری مسئولیت آن امر را بپذیرد! بنابراین اتفاقا افراد در زمانی که دولت مسئولیت رسیدگی به امور افراد در معرض آسیب را می پذیرد، بیشتر خود را نسبت به آنان بی تعهد می دانند تا زمانی که این امر بر عهده خود آنان باشد.